کاربری جاری : مهمان خوش آمدید
 
خانه :: شعر
موضوعات

اشعار



مدح و شهادت عبدالله بن الحسن علیه السلام

شاعر : سید پوریا هاشمی     نوع شعر : مدح و مرثیه     وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن     قالب شعر : مربع ترکیب    

دارد این ماه محرّم سفـره داری بی‌نظیر           که شده روز و شب ما روزگاری بی‌نظیر

ما امـام مـجـتـبـی داریم یـاری بی‌نـظـیر           قافـله دارد از او دو یـادگـاری بی‌نـظـیر


امشب اما عشق پای سور و ساتش می‌رود

دست مـا بـر دامن شـاخـه نـبـاتـش مـی‌رود

نامش عبدلله ست یعنی هم حسین و هم حسن           گشته یک عالم حسین و گشته یک عالم حسن

می‌شود با یاحسینِ او دلـش محکم حسن           هرچه میگویم حسین و هرچه میگویم حسن

در وجـود نـوجـوان خـیـمـه‌هـا مـعـنــا شـده

سـن و سـالـش را نـبـیـن آقـای آقــاهـا شـده

موقع عصر است یعنی لحظه‌های آخر است           کربلا دیگر نگو این حال، حال محشر است

یک ودیعه از برادر در کنار خواهر است           باز انگاری حسن دستش به دست مادر است

کوچـه‌ای اینجا ندارد باشد اما تـل که هست

باز هم انسیه‌ای درگیر یک معضل که هست

دید از بالا عـمو جان را به نیزه می‌زنند           عده‌ای سیراب، عطشان را به نیزه می‌زنند

بی‌وضو آیـات قـران را به نیزه می‌زنند           یوسفِ افتاده بی‌جان را به نیـزه می‌زنند

چـشمها را بـست مشغـول دویـدن شد سریع

بی‌خیال نیـزه و شمشیر و جوشن شد سریع

دست خود آورد دستش را زدند و گفت آه           پیش چشمش به عمویش پا زدند و گفت آه

تیـرها را بر تنـش یکجا زدند و گـفت آه           هرچه را که داشت با دعوا زدند و گفت آه

خواست تا لب وا کـند اما لـب آئـینه سوخت

تیری آمد که برادر زاده را بر سینه دوخت

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر به جهت انطباق با روایات معتبر تغییر داده شد

موقع ظهر است یعنی لحظه‌های آخر است           کربلا دیگر نگو این حال، حال محشر است

مدح و شهادت عبدالله بن الحسن علیه السلام

شاعر : قاسم نعمتی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل

نـالـۀ غـربـتی از کرب و بلا می‌آید            حاجی عـشق به میـعـاد مـنـا می‌آید

راه را باز نموده همه تعـظیـم کـنید            پـسر شـیـرِ جـمـل عـبـد خـدا می‌آیـد


محک عشق کجا بر سر سن و سال است            کودک اما یـلی انگـشت نـما می‌آیـد

کرسی عرش خدا گوشۀ گودال شده            پـا بـرهـنه به مـلاقـات خـدا می‌آیـد

نه زره دارد و نه خوود و نه شمشیر عجب            چه کریـمانه به معـراج دعـا می‌آید

می‌دود عمۀ ما سوی مسیری ای وای            در حرم بی‌ادبی چکـمه به پا می‌آید

خیره شد برق نگاهم به نوک شمشیری            بی‌هـوا ایـن لـبـۀ تـیـغ کجـا مـی‌آیـد

دست خود را سپر حنجر یارم کردم            ته گـودال سـرم بـاز چـه‌هـا می‌آیـد

شکر گویم که در آغوش عمو، جان دادم            نــالـه و شـیــون اُمُّ النـجـبـا مـی‌آیـد

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر به دلیل مستند نبودن و مغایرت با روایات معتبر تغییر داده شد، سر تمامی شهدا بعداً « روز یازدهم» از تن جدا شد

بین آغـوش عمو بودم و کندند سرم            نــالـه و شـیــون اُمُّ النـجـبـا مـی‌آیـد

بیت زیر به دلیل مستند نبودن و مغایرت با روایات معتبر و همچنین عدم توصیه های علما و مراجع مبنی بر نخواندن روضه های مکشوف و بی سند حذف شد. ضناً چهار بیت آخر شعر هم به دلیل عدم رعایت قافیه و هم عدم رعایت توصیه های علما و ... حذف شد

آنقـدر روی ضریح بدنـش راه مرو            جان ندادست و زحلقوم صدا می‌آید

زبانحال عبدالله بن الحسن با عمو علیهم السلام

شاعر : هادی ملک پور نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل

سرخوش از جرات پروانه شدن داشتنم            سخت حـیـرت زدۀ روح به تن داشتنم

زیر تیغی و مرا اذن هـواداری نیست            خجـل از کُـنـیـه فـرزند حـسن داشتـنم


شده یـاد آور آن شیـر جـمـل نعـرۀ من            لال شد خصم به "فـریاد نزن" داشتنم

به خـداوند که فـارق ز عـمـویم نـشوم            لشگری خیره به این فن سخن داشتنم

پیکرت روی زمین پیرهنی نیست تنت            شرمگین از غم در تن پیرهـن داشتنم

بازویم شد سپر تیغ عـدو گرچه هنوز            شرمسار از تو و از سر به بدن داشتنم

استخوان های تنم را به تنت دوخته اند            مثل گیسوی تو شد چین و شکن داشتنم

: امتیاز
نقد و بررسی

شهدای کربلا هیچکدام کفن نداشتند لذا بیت زیر اصلاح شد

پیکرت روی زمین پیرهنی نیست تنت            چه کـنم پیـش تو با شرم کفـن داشتـنم

بیت زیر به دلیل مستند نبودن و مغایرت با روایات معتبر حذف شد

جرم این است که من یاد ز مادر کردم            نیزه در سینه و تیری به دهن داشتنم

زبانحال عبدالله بن الحسن با عمو علیهم السلام

شاعر : مهدی مقیمی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول مفاعلن مفاعیلن فع قالب شعر : رباعی

دیدم که زمین خـورده‌ای و ترسیدم            تـنهـایی و غـربـت تـو را فـهـمـیـدم

از تـل که به گـودال سـرازیـر شدم            دعـوا بـه سـرِ عـمـامـه‌ات را دیـدم


**********************

دیدم که عمو عرصه به تو تنگ شده            موی سرت از خون سرت رنگ شده

یـک عـدّه می‌آمـدنـد و مـی‌دیـدم که            دامـانِ لبـاسـشان پُـر از سنـگ شده

**********************

دیـدم که چطـور پشت پا میخوردی            تیغ از چپ و راست بی هوا میخوردی

چیزی که عـمو دلِ مرا می‌سوزاند            این بود که ضربه با عصا میخوردی

**********************

در طولِ مسیر ای عمو غـوغا بود            انـگـار سـرِ کـشـتـن تـو دعـوا بـود

یک لحظه به پشت سر نگـاهم افتاد            ای وای که عـمّـه زینـبـم تـنهـا بود

**********************

قـربان نگـاه تو که حُر را حُر کرد            سنگی به سرت خورد و مرا دلخور کرد

دستم که عمو به پوست آویزان شد            بوی حـسنت کرب وبـلا را پُر کرد

**********************

در راهِ تو سـر به تـیـغ بُـرّان بدهـم            مانند تو جـان با لب عـطشان بـدهم

مانـنـد عـلـیِّ اصـغـرت قـسـمت شد            من هم به روی سیـنۀ تو جان بـدهم

: امتیاز

زبانحال عبدالله بن الحسن با عمو علیهم السلام

شاعر : حسین ایزدی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : غزل

طاقت نـدارم لحـظه‌ای تـنها بـمانی            من بـاشم و در حـسرت سـقا بـمانی

من عـبد تو بـودم که عـبدالله گـشتم            نـعـم الامـیـری، عـالی اعـلا بـمانی


فریاد هل من ناصرت بیچاره‌ام کرد            من مُـرده‌ام آقا مگـر تـنهـا بـمانی؟!

قلبم، سرم، دستم همه نذر دو چشمت            من می‌دهم جان در ره تو تا بـمانی

آقـا نـبــیـنـم در تـه گــودال بــاشـی            ای زیـنت دوش نـبـی بـالا بـمـانـی

بالا نـشیـنی و تو را پـائـین کـشیدند            زیر لگـدها، زیـر دست و پـا بمانی

لعنت به این آب فرات و خنده‌هایش            راضی شده لب تشنه در این جا بمانی

با اینکه چندین عضو از جسم تو کم شد            تـو تـا ابـد عـشق دل زهـرا بـمـانی

: امتیاز

زبانحال عبدالله بن الحسن با عمو علیهم السلام

شاعر : محسن حنیفی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : ترکیب بند

صبـر كن پـای گـلوی تو ذبیحت باشم            صورتم غرقۀ خون شد كه شبیهت باشم

ذكـر الـغـوث بـریــده ز لـبـت مـی‌آیـد            سعی كـن تـشنۀ اذكـار صریحت باشم


آمـدم بـاز بـخـنـدی و بـگـویی پـسـرم            كُـشته و مـردۀ لـبخـنـد مـلیـحـت بـاشم

دست من رفت نشد سینه زنت باشم حیف            دم دهـم تـا دم گـودال مـسیحـت بـاشـم

مانده‌ام مات كه با سنگ تو را زد چه كنم

خـون زخـم سر تو بـند نیـامد چه كـنم

خرمن مـوی تو در پنجـۀ دشمن دیـدم            عمه این صحنه ندیده است ولی من دیدم

دور تا دور تو از بغض حرامی پُر بود            پـیكـرت را هـدف نـیـزه و آهـن دیـدم

سر تـقـسیـم غـنـائم چـقـدر دعـوا بـود            دزدی و غـارت عمامه و جوشن دیدم

شمر بی‌خـیر تو را از بغـلم كرد جـدا            پشت و رو كرد تو را لحظۀ مردن دیدم

زیر لب آه كـشیدی و پُـر از درد شدم

سهـم از درد تنت بـرده‌ام و مـرد شدم

: امتیاز

مدح و شهادت عبدالله بن الحسن علیه السلام

شاعر : سید پوریا هاشمی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : مربع ترکیب

اگر که رعیت ارباب رعیت حسن است            بدست سینه زنان برگ دعوت حسن است

بساط گریۀ هیئت ز برکت حسن است            تـمـام مـاه محـرم روایـت حـسن است


حسیـنـیۀ حسنـیه ست خـانۀ دل ماست

مقام صلح حسن همطراز عاشوراست

سپـرده دست حسیـنـش اگر پسرها را            برای معـرکـه‌ها نـذر کـرده سرها را

چه بهـتر است نبـنـدند این گـذرها را            که شرمسار نسازند خـون جگرها را

به دست های عـقیله ست دست عبدالله

امـیـد کـل قـبـیـلـه ست دسـت عـبـدلله

به سن و سال کمش غیرت حسن دارد            خـلاصه‌ای ز کـرامات پـنج تـن دارد

عجیب حال و هوایی جمل شکن دارد            کـفن برای چه وقـتی که پیـرهن دارد

نـگـاه می‌کـنـد از تـل تـمـام قـائـلـه را

شنیده از سوی میدان صدای هلهله را

دوید و دیـد به مقـتل سر و صدا مانده            عموی بی کفنش زیر دست و پا مانده

هزارو نهصد و پـنجاه زخـم جا مانده            چـقـدر میـزنـد او را سـنـان وا مـانـده

عموش در ته گودال پاره پاره تن است

برای غارت پیراهنش بزن بزن است

کسی نشسته به سینه که خنجری بکشد            به قصد قرب به رگهای حنجری بکشد

درست در جلوی چشم خواهری بکشد            نـشد حـسین نـفـس های آخـری بکـشد

رسیـد سیـنـه زنـان لا افـارق الـعـمـی

سـپـاه کـوفـه بـدان لا افـارق الـعــمـی

کشید دست خودش را سپر درست کند            سپـر برای عـمـو نه پـدر درست کـند

پـناه بـر بـدنـی محـتـضر درست کـند            به گریه مرهم چـشمان تر درست کند

دوباره حرمله با یک سه شعبه بلوا کرد

یـتـیـم را به روی سیـنـه پـدر جا کرد

: امتیاز

زبانحال عبدالله بن الحسن با عمو علیهم السلام

شاعر : حسین ایمانی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : مثنوی

عمـّه ببین دورِ عـمـویم را گرفـتـند            راهِ نَـفـَس هـای گـلـویم را گـرفـتـند

دیگـر مـیانِ خـیـمه‌هـا جـایی نـدارم            او کـه نـبـاشـد بـاز بـابـایـی نــدارم


عمّه حلالم کُن عـمو تـنهاست، رفتم            اینکه زمین خورده گُل زهراست رفتم

با گریه می‌آیم به سویِ تو عمو جان            پنجه گِرِه خورده به مویِ تو عمو جان

دسـتـم اگـر اُفـتـاد مـثـلِ پـهــلــوانـم            قـدری شبـیـه روضۀ قـامت کـمانـم

جان داده رویِ سینه‌ات سربازِ آخر            پـیچـیده در گـودال بویِ یاس مـادر

من می‌روم تا آتـشِ معـجـر نـبـیـنـم            رویِ کـبــودِ غـنـچـۀ کـوثـر نـبـیـنم

من می‌روم تا که نـبـیـنم بی بـهـانـه            شــلّاق می‌گـیـرد بـه پـایِ نـازدانـه

من می‌روم قبل از غروبِ قتل وُ غارت            قبل از کبودی وُ کتک ها وُ جِسارت

من می‌روم پیش از هجومِ قومِ نیرنگ            باید سرِ من بشکند بَر نیزه با سنگ

من می‌روم تا معـنی احـساس بـاشم            بَر روی نِی پـشتِ سَر عـباس باشم

من می‌روم تا ساربان انگشترت را            غارت نـکرده پیـشِ چشـمِ آلِ طاهـا

من می‌روم تا با حسن نـدبه بخوانم            چـشم انـتـظارِ صاحب کعـبه بـمانـم

: امتیاز

مدح و شهادت عبدالله بن الحسن علیه السلام

شاعر : حسن لطفی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل مثنوی

به لبش حرفِ عسل صحبتِ اَحلیٰ دارد            دومیـن قـاسـمِ زهـراست تـمـاشـا دارد

در دلش آرزویِ شیـر شُدن می جوشد            در رگ و ریشۀ او خونِ حسن می جوشد


ریشه دارد پسر و دستِ کَرَم می گیرد            دو سه سالِ دگر او نیـز عَـلَم می گیرد

تا که تکبیر کِشَد غم جگرش می ریزد            و چنان می پَرد، عُقاب پَرَش می ریزد

اَشـهـدُ اَنَّـکِ او جـانِ ولـی الـلـه اسـت            نوبـتـی هم که بُـوَد نوبتِ عبدالله است

پیش او هم که محال است هماوَرد شوند            چقدر زود در این خانه همه مَرد شوند

عـمه اش آیِنـۀ مادر از او ساخته است            و عمو نیز علی اکبر از او ساخته است

آمــده آخــرِ ایـن راه رگــش را بـدهـد            آمده پیـشِ عـمـو شـاه رگـش را بدهـد

بـایـد او هـم بِـپَـرَد گرچه امـانت باشد            نـتـوانـد که بـمـانـد و غـنـیـمـت بـاشـد

چه کُنَد گر نشود مویِ پـریشان بِکـشَد            دست بسته نتواند که گـریـبان بِـکـشَـد

عمه چون کوه کنارش به نظر خاموش است            کوه آتش به جگر دارد اگر خاموش است

حق بده بعـد پسرهاش جـوانش او بود            کـوه بود عمه ولیکن فَـوَرانـش او بود

پیش عمه قدمی چند به زحمت برداشت            غیرتِ صورتِ او چند جراحت برداشت

یا که باید بِرَوَد یا بِزَنَد بر سرِ خویش            یا که فـریاد کِشَد تا نَفَـسِ آخـرِ خویش

تازه انگار که از حِـسِ یتـیـمی پُر شد            شده با پا بِـدَوَد یا برسد با سرِ خـویش

می وزد بادِ جگر سوزی و می سوزد او            مثلِ پروانه رسیده است به خاکسترِ خویش

مثلِ یک چلچله خود را به قفس می کوبَد            آنقدر تا شکند سینه و بال و پَرِ خویش

هیچ کَس نیست؛ فقط اوست نرفته میدان            شرمگین می شود از دیدنِ دور و بَرِ خویش

عمه اش خیره به گودال زمین می اُفتَد            عمه یک دست نهاده است رویِ معجرِ خویش

فرصتی شُد بِکِشَد بال در آغـوشِ پدر            تا ببیند پسرش را به رویِِ پیکرِ خویش

دیـد اُفـتـاده به جانش تـبـرِ گـلچـیـن ها            دید در دستِ خزان ساقۀ نیلوفرِ خویش

آب را ریخت زمین شامی و کوفی خندید            کاش می شُد بِبَرَد آب به چشم ترِ خویش

ضربـۀ محکـمِ یک تیـغ که پـایـین آمد            نذرِ لبخند عمو کرد یتـیـمی پَرِ خویش

آخرین تیرِ خودش را به کمان حرمله بُرد            گردنش شد سپرش باهمۀ حنجر خویش

ساربان گوشه ای آرام نشسته اِی وای            بعدِ غارت بِرَوَد بر سرِ انگشترِ خویش

: امتیاز

شهادت عبدالله بن الحسن علیه السلام

شاعر : مهدی رحیمی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : غزل

ابری رسید و پیکرت را بر بدن دوخت            بر پـیکـر اربـاب گـوئـیا کـفـن دوخت

تـیـری رسیـد و جـسـم عـبـدالله را هم            بر پیکـر اربـاب جای پیـرهـن دوخت


سر را به سر، دل را به دلبر حرمله وای            با تیر بی رحمش دهن را بر دهن دوخت

گودال جای جنگ بیش از یک نفر نیست            درجنگ نامردی شد و تن را به تن دوخت

در اصـل عـبـدالله بـا اهــدای بــوســه            لب را به لبهای عمو جای حسن دوخت

: امتیاز

زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیه السلام

شاعر : مجتبی روشن روان نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

قرآن چرا به روی زمین اوفتاده است!            شمر لعین به صفحه او پا نهاده است!

دیدم به چشم فاطمی خود عـمو حسین            زهـرا کـنـار مـقـتـل تو ایـستـاده است


بعد از علیِ اصغـر تو نوبت من است            این جرعه های آخـر دُردی بـاده است

دستـم شکـست نـاله زدم فـاطـمـه مـدد            عباس مرتضی به من این یاد داده است

زهرا اگر که سینه شکسته به راه عشق            عبداللهت به راه تو سیـنه گـشاده است

بر روی دامن تو عمو دست و پا زدم            این سرنوشت عاشقی و عشق زاده است

باید تو را به خـیـمۀ زیـنب بـرم عـمو            بنگر که لـرزه بر تن عمه فـتاده است

ای دشـمـن سـواره به نـامـردی آمدی            از روی اسب نیزه مزن او پیاده است

بوی حـسن گـرفـتـه تـمـامـی قـتـلـگـاه            گویا دگر زمان گـذشتن ز جـاده است

: امتیاز

زبانحال عبدالله بن الحسن با حضرت زینب سلام الله علیها

شاعر : محمود ژولیده نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : مربع ترکیب

عقل، وامانده شد و پرسشِ احوالم کرد            به خـدا عـشقِ عمو بود سبکـبـالم کرد

غربت اوست که تبدیل به این حالم کرد            آنکه با جامِ مِی اَش مست، همه عالم کرد


مست، بی دست شود، میکده بی سر خواهد

دل در این راه فـقـط یـاریِ دلبـر خواهد

دلِ عـاشق، سپر‍‍ِ فـاصله خواهد چکند            دفعِ تیـرِ سه پرِ حـرمـله خواهد چکـند

طالبِ وصل، دگر حوصله خواهد چکند            با گرفـتاریِ یک، قـافـله خواهد چکـند

گر چه از مـادریِ عـمـۀ خود مـمـنـونـم

کـربـلایـی شـدنَـم را بـه عـمـو مـدیـونـم

عـموی بی کـس و تنهام مرا می خواند            سیـد و سـرور و مـولام مرا می خواند

یک طرف غـربت آقـام مرا می خواند            یک طرف وعـدۀ بـابام مرا می خواند

هـمـه دارنـد بـه لـب ذکــرِ ابــاعــبــدالله

و عـمـو خـوانـد مـرا، گـفـت بیا عـبدالله

وای عمه! بخدا خـون عمو ریخته شد            نیـزه ها از همه سو با تنَش آمیخته شد

خاک و خون از تَهِ گودال برانگیخته شد            تا رسیدم به عمو دست من آویخته شد

سـپـرِ جـان عــمــو در وسـط عــدوانــم

مـن پـریـشـانِ عـمـو، زیـر سُـم اسـبـانـم

عمه جان بهرِ عمو نَه بَر و بازو مانده            نه سر و صورت و نه گیسو و اَبرو مانده

نه مُـچِ دست، وَ نـه دنـدۀ پهـلـو مـانده            نه به جانِ علی اکـبـر سرِ زانـو مانده

هرچه ضَربَست من از جان عمو میگیرم

دشـمـنـم گر نَـکُـشـد از غـم او می میـرم

تشنه را آب دهند، ضربه زدن یعنی چه            بوسۀ نـیـزه به دندان و دهن یعنی چه

کُشتن و اینهمه خوشحال شدن یعنی چه            کَـنـدنِ پـیـرهـنِ پـاره ز تن یـعـنی چه

عـمه جان وقـتِ اسیـریـست مهـیا بشوید

بعد از این شاهد خون گریۀ زهرا بشوید

: امتیاز

شهادت عبدالله بن الحسن علیه السلام

شاعر : محمد بیابانی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

کوچکترین دلیر پس از شیرخواره بود            طفلی که در سپهر شجاعت ستاره بود

هرچـند که اجـازۀ جـنگـاوری نداشت            آمـاده بـاش، منـتـظـر یک اشـاره بود


از اینکه رفته‌اند همه داشت می‌شکست            از اینکه مانده بود دلش پُر شراره بود

دستش به دست عمّه و چشمش پی عمو            در جست و جوی یافتن راه چاره بود

چون دید شاه کشور جان‌ها چنین غریب            در حـلـقـۀ محـاصرۀ صد سـواره بود

خود را به آستـانۀ جـسـم عـمـو رساند            جسمی که زخم‌هاش فزون از شماره بود

عـبـاس‌وار دسـت به دسـتـان تـیـغ داد            و یک سه‌شعبه در پی ذبحی دوباره بود

در قـتـلگـاه ماند تنی که پس از قـتـال            تـنـهـا تنِ شبـیـه عـمـو پـاره پـاره بود

در خـیـمـه‌ها اگر که نمی‌رفت شـاهـدِ            دعـوا سر کـشیدن یک گـوشـواره بود

: امتیاز

شهادت عبدالله بن الحسن علیه السلام

شاعر : امیر علوی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : غزل

غم در دو چشمش بود و سویش ریخت بر هم           یک لحظه ناگه رنگ و رویش ریخت بر هم

خیـره شده تنهـا به سوی دشت و گودال           یک باره اصلا گفت و گویش ریخت بر هم


کـنکـاش می‌کـرد تا عـمـویش را ببـیـنـد           شمشیر آمد جست و جویش ریخت بر هم

چشمش به حسرت سوی دارالحرب افتاد           در فکر این است آبرویش ریخت بر هم

دیــگــر صـــدای نـــالــۀ آقـــا نــیـــامــد           عـمـه گـمـانم که گـلـویـش ریخت بر هم

دستـش رها شد نـاگـهـان از دست عـمـه           رفت بین گودال و سبـویش ریخت برهم

گودال تنگ است و عمو هم نیمه جان است           او بین مقـتـل با عـمویش ریـخـت بر هم

: امتیاز

شهادت عبدالله بن الحسن علیه السلام

شاعر : محمود ژولیده نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : مربع ترکیب

بچه شیری ز حرم اشک فشان بیرون زد            نوجوانـیِ حـسن، مـاه نشان بیرون زد

نسلِ صفّینیِ خورشید وَشان بیرون زد            تازه رزمنده که فریاد کشان بیرون زد


کـربلا زیر پر و پاش به طوفـان افتاد

لـرزه بر قـاطبـۀ لـشگـر عـدوان افتاد

حیف شمشیر به دستانِ دلیرش نرسید            زِرِهی بر قد و بالای مُنـیـرش نرسید

فرصت بدرقۀ جنگ خطیـرش نرسید            آب و آئـیـنه به آوای سفـیـرش نـرسید

نه زِره بلکه کسی نیست کفن پوش کند

فرصتی نیست که لشگر رَجَزش گوش کند

از همان دور که آوای صدایش دیـدند            قـلب بی واهـمـه و قـدّ رسـایش دیـدند

دست تهـدیـد کُـنِ سرعت پـایش دیدند            نـقـشـۀ زجـرکُـشِ دوره بـرایش دیدند

حیله کردند در آغوش عمویش بکُشند

خنجر و تیغ و سنان بر سر و رویش بکِشند

ابتکـارِ عـمـلش میـمـنه را ریخت بهم            شیـوۀ جـنگیِ او میسره را ریخت بهم

قهـرمانـانه غـرور همه را ریخت بهم            با عمو گفتنِ خود علقمه را ریخت بهم

تا رسید از سرِ گودال صدا کرد عمو

تَه گـودال به شهـزاده دعـا کرد عـمو

دید گودال پُر از خون و عمو بی حال است            بدنش از ستـم شمر چنان پـامال است

مقـتل انگار معـطـر ز نـبی و آل است            موجی از تیغ و سنان در وسط گودال است

بین شمشیر و سنان گم شده بود عبدالله

طعـمـۀ هـجـمۀ مـردم شده بود عبدالله

نیزه را دید که بوسه ز دهان می‌گیرد            شمر سبقت ز هـجـومِ دگران می‌گیرد

خولی انگـار غنیمت به نهان می‌گیرد            اَخنث از خون خدا رقص کنان می‌گیرد

داغِ این منظره‌ها سخت گرفتارش کرد

مهرِ آغوشِ عمو محرم اسرارش کرد

دست او دفـع بـلا کـرد ولـیکـن افـتـاد            گرمِ آغوشِ عمو شد، سرش از تن افتاد

پـای تا سـر بـدنـش طـعـمۀ آهـن افتاد            چـشـم او بر پـدرش در دمِ رفـتن افتاد

عاقـبت در تَهِ گـودال شکـارش کردند

با سُـم تـازۀ ده اسب مـهـارش کـردنـد

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر به دلیل عدم رعایت قافیه که رکن اصلی شعر است، تغییر داده و اصلاح شد

دید گودال پُر از خون و عمو بی حال است            جبـریل آمده اما به نَظَر بی حال است

زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیه السلام

شاعر : احمد ایرانی نسب نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن قالب شعر : مربع ترکیب

عـبداله‌مـو روح و تن و جـان عـمـویم            جـان میـدهم امـروز به دامـان عـمویم

دست و سر و رویم همه قربان عمویم            شرمنده من از این لب عطشان عمویم


در قتلگهم بین که چه خونین بـدنم من

سربـاز حـسیـنـم اگر ابن الحـسـنـم من

ای عمه ببین خصم که بر سینه نشسته            پهـلـوی عـمـو زیر لـگـدها بـشکـستـه

آتش شده سـر تا سر این سیـنـۀ خـسته            راه نـفـسم را غـم هـجـران تـو بـسـتـه

از بی‌کـسی‌ات غـرق بـلا و محـنم من

سربـاز حـسیـنم اگـر ابن الحـسـنـم من

دنیا همه‌اش خوب ولی حیف عمو رفت            نامـوس خـدا بهـر اسیـری عـدو رفت

وقـتی عـلـم افـتاد می ما ز سبـو رفت            انـگـار دلـم هـم قـدم روضـۀ او رفـت

در راه حسین‌ابن‌عـلی جـان فکـنـم من

سربـاز حـسیـنم اگـر ابن الحـسـنـم من

: امتیاز

زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیه السلام

شاعر : سید محمد میرهاشمی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل قالب شعر : غزل

پـرسـتـوی حــریـم کـبــریـایـم           کــبــوتـر بــچــۀ آل عــبــایــم

نمی ترسم اگر بارد به من تیر           که من با تـیـر بـاران آشـنـایـم


انا بن المجـتبی، ابن المصائب           بـلـی مـردم یـتــیـم مـجـتـبـایـم

غـم بابا، غـم عمه، غـم طـشت           خــدا دانـد نـمـی‌سـازد رهـایـم

اگر تیغی به دست آرم ببـیـنـند           کـه مـن نـوبـاوۀ شـیـر خـدایـم

عمو فرماندۀ عشق است و من هم           بسیجـی‌اش به دشت کـربـلایـم

دگر رزمنـده‌ای بـاقـی نـمانـده           به غیر از من که یاری‌اش نمایم

بـه قــرآن الـهـی کـوثــرم مـن           بـه قـرآن حـسـیـنـی هـل اتـایم

عـمـو بـوی پـدر دارد هـمیشه           عمو بـوده پـدر عـمـری برایم

عمو احساس من را درک می‌کرد           عـمو می‌داد با رویـش صفـایم

عمو در قلب من عمری طپیده           عمو داده خـودش درس وفـایم

عـمـوی مـهـربانـم جـای بـابـا           پـسر می‌کـرد هـمـواره صدایم

خوشم رنگ عمو گیرم در این دشت           ز خـون سرخ این دست جدایم

خوشم بر سیـنۀ او جان سپارم           الـهـی کـن اجـابت این دعـایـم

: امتیاز

شهادت عبدالله بن الحسن علیه السلام

شاعر : علی اکبر لطیفیان نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل

کُشتۀ دوست شدن در نظر مـردان است           پس بلا بیـشترش دور و بر مردان است

یـازده سـالـه ولـی شـوق بـزرگـان دارد           در دل کـودک این‌ها جگـر مردان است


همه اصحابِ حرم طفل غرورش هستند           این پـسـربـچّـۀ خـیـمه پدر مـردان است

بست عـمّـامـه هـمـه یـاد جـمـل افـتـادند           این پسر هرچه که باشد پسر مردان است

نیزه بر دست گرفتن که چنان چیزی نیست           دست بر دست گرفتن هـنر مردان است

بگـذارید «حـسن» بـودن او جـلـوه کـند           حبس در خیمه شدن بر ضرر مردان است

گرچه «ابنُ‌الحـسنم» پُـر شدم از ثـارالله           بــنــویــسـیــد مــرا «یـابـنَ‌ابـاعــبـدالله»

: امتیاز

شهادت عبدالله بن الحسن علیه السلام

شاعر : محسن حنیفی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : غزل

دمی که جان ز تنِ محتضر جدا بشود            همان دم است که دلبر ز بَر جدا بشود

خودت بگو که شدی مجتبای این صحرا            بگـو چگـونه پـسر از پـدر جـدا بشود


قبول کن که دلم را شکسته این تصمیم            حسابم از علی اصغـر اگر جـدا بشود

دویــده‌ام کـه ذبــیـح گـلـوی تـو بـاشـم            رسـیـده‌ام نـگـذارم که سـر جدا بـشود

ز چنگ نـیـزه نشد تا تو را رها بکنم            که سیـنـۀ تو هم از میخ در جـدا بشود

خدا کند که به جای سرت عمو سر من            به دست آن ز خـدا بی‌خـبر جـدا بشود

سرت به نیزه تنت مانده است در صحرا            دو تا حرم شده از یکـدگـر جـدا بشود

: امتیاز

زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیه السلام

شاعر : مجید قاسمی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : غزل

کردی به خونت نیـزه‌ها را آبـیاری            شاید بروید صد نیـستـان از بهاری

من منتظر بودم که شاید باز گردی            مُـردم میان خیمه از چشم انتظاری


من یک‌نفس از خیمه تا مقتل دویدم            تا دیدمت بر خـاکها سر می‌گـذاری

یک یا حسینی بیش تا مقـتـل نمانده            یک لحـظۀ دیگر اگر طاقـت بیاری

دستم سپر شد تا نگوید، شمر ملعون            دور و برت دیگر عمو یاور نداری

از درد زخـم سیـنه یا از درد پهـلـو            این‌قدر دندان روی لبها می‌فـشاری

: امتیاز

زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیه السلام

شاعر : رضاباقریان نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

از نسل حـیدرم، حسنی زاده‌ام عمو            از کوچکی به دست تو دلداده‌ام عمو
با سن و سال کـوچکـم آماده‌ام عمو            افـتاده‌ای زمین و من افـتاده‌ام عـمو


حـالا زمـان مـردی و پـیکـارم آمده
بـابـایـم از مـدیـنـه بـه دیـدارم آمـده

کُـشتـه شدن به راه تو باشد سعـادتم            چـشم انـتـظار لحـظۀ پـاک شهـادتم
مـن هـم مـدافـع حـرمـم، از ارادتـم            هوهوی ذوالـفـقـار من اوج عـبادتم
ابن الحسن فـدای جراحات پیکـرت
من مُرده‌ام مگر که بیفتد ز تن سرت

دیـدم بـریـده شـد نـفـسِ ربّـنـایِ تـو            در زیر دست و پاست عمو دست و پای تو
می‌آمد از اَواخـرِ مقـتـل صـدای تو            از خـیـمه آمدم که بـمـیـرم برای تو
خوردم قسم به فاطمه، تا زنده‌ام عمو
با سنّ کم برای تو  رزمنـده‌ام عـمو

هر طور شد دویدم و بی‌حال دیدمت            در لحـظـۀ وصـالِ به آمـال دیدمت
اصلاً تو را بدون پَـر و بال دیدمت            وقتی رسیدم، در تهِ گـودال دیـدمت
دیدم که شمر روی تنت راه می‌رود
دارد نـفـس ز سیـنـۀ تو آه، می‌رود

دستم اگـر شکـسته، فـدایِ سـرِ شما            این حنجرم فـدای عـلی اصغـرِ شما
امـروز که فـتـادم عـمـو در برِ شما            شد زنده روضه های غـمِ مادر شما
از مادرت شکست اگر پهلو، ای عمو
از من بریده شد به رهت بازو، ای عمو

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر به دلیل ایراد محتوایی مصرع دوم تغییر داده شد زیرا بد اقبالی صفت منفی است در حالیکه شهادت خوش اقبالی است

هر طور شد دویدم و بی‌حال دیدمت            در زیر چکمه‌ها چه بد اقبال دیدمت